loading...
baran
امیررضا بازدید : 8611 چهارشنبه 19 مهر 1391 نظرات (0)

من نه خود توبه شكستم كه گنهكارشوم

توبه خود را شكند چون تو شوي باده به دست

لعلي تبريزي

×××

طبیبا بدرمان دردم چه کوشی

مرا درد او بی دوا می پسندد

نشاط اصفهانی

×××

تنها نه از این مردم صد روی و ریا دیده

از مردمک خود هم بد دیده که می گرید

لب نیک و بد دنیا ناخوانده که می خندد

چشم آخر هر کاری پائیده که می گرید

علی اشتری

×××

برتر از آنم که گر یکدم به گلزارم برند

بوی گلها چون نسیم آلوده دامانم کنند

ورزی

×××

هر شب که تو بستی در آن خانه برویم

تا صبح دل دربدرم حلقه ی در شد

میخواست که چون اشک به تو دامان تو غلتد

آن قطره که افتاد به دریا و گهر شد

ورزی

×××

بگذار و بگذر از سر جور وستم که عمر

از ما گذشت از تو هم ای یار بگذرد

این یک دو دم که مانده به پایان عمر من

ای جان مرو که کار من از کار بگذرد

مژده

×××

از آن شرمنده ی اشکم که با دست تهی عمری

ببازار محبت گوهر یکدانه می ریزد

مستی

×××

ندارد آگهی از محنت شبهای مهجوران

کس کو شب براحت خفته باشد در بر یارش

طبیب اصفهانی

×××

منم ودلي كه هرشب كندم به ناله سرخوش

مبر از كفم تو اين‌دل كه دل دگر ندارم

مشحون

×××

دارد دل من صد غم و غمخوار ندارد

این کودک بیمار پرستار ندارد

در شهر شما جز دل آواره ی ما نیست

آنکس که غمی دارد و غمخوار ندارد

الفت

×××

چشم بی نوریم فرق روز و شب از ما مخواه

شاخ خشکیم از خزان و از بهار ما مپرس

پرتو بیضائی

×××

جايت کنون نباشد جز در كنار اغيار

ياد آن زمان كه بي ما جاني نمي نشستي

مشتاق اصفهاني

×××

افتاده به شهریم که ویرانه ندارد

یک شهر غریبیم و یکی خانه ندارد

جائی که گیرد دل دیوانه قراری

ویران شود این شهر که ویرانه ندارد

مجمر اصفهانی

×××

خوشم ز سنگ حوادث که استخوان مرا

چنان شکست که فارغ ز مومیایی کرد

غارت

×××

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی

بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

فروغی بسطامی

×××

بیا ای غم بیا ای مونس شب های تار من

که امشب از تو همدردی و همکاری دلم خواهد

برنجان و بنالان بگریان و بسوزانم

که سوز و اشک و آه و ناله و زاری دلم خواهد

یزدانبخش قهرمان

×××

عمر عزيز خود منما صرف ناكسان

حيف از طلا كه خرج مطلّا كند كسي

قصاب كاشاني

×××

ز بی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل

که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر

ابوالقاسم لاهوتی

×××

مي‌توان از قطره اشكي به مطلبها رسيد

گـــاه باشد خــرمني حـاصل شود از دانه‌اي

ناصح تبريزي

×××

بامید تو شب خویشتن آریم بروز

آن جفا دیده که بودیم همانیم هنوز

ادیب نیشابوری

×××

بترس ازتيرآه من كه چون شد گرم ناليدن

دل ديوانه ی من دوست از دشمن نمي داند

؟

×××

دم آخر است بنشين كه رخ تو سير بينم

كه اميد صد تماشا به همين نگاه دارم

عهدي ساوجي

×××

مرو از پیشم و عمری نگرانم مگذار

یا چو رفتی به امید دگرانم مگذار

بر دلم داغ غم عشق تو ایام نهاد

تو دگر داغ غم هجر بجانم مگذار

محمدگلبن

×××

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 160
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 254
  • بازدید سال : 6,769
  • بازدید کلی : 137,212